یادداشت؛
مادری در حصار بیعدالتی
در گوشه حیاط آموزش و پرورش همدان، جایی که عطرِ کهنه بخشنامهها و بوی کاغذهای اداری در هم میآمیخت، زنی را دیدم خسته و بیرمق. چادری ساده به سر داشت، اما در پسِ آن سادگی، دنیایی از رنج و امید نهفته بود.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «عصرهمدان»، در گوشه حیاط آموزش و پرورش همدان، جایی که عطرِ کهنه بخشنامهها و بوی کاغذهای اداری در هم میآمیخت، زنی را دیدم خسته و بیرمق.
چادری ساده به سر داشت، اما در پسِ آن سادگی، دنیایی از رنج و امید نهفته بود.
نوزادی چندروزه در آغوشش بیتابی میکرد، نالههایش چون زخمی تازه بر دلِ مادر مینشست و هر فریاد، پژواکی از دردی ناگفته بود. به او نزدیک شدم، کنجکاوی و همدردیام در هم آمیخته بود. چه شده خواهر؟ پرسیدم. نگاهش، دریچهای به خستگیهای عمیقِ یک سالیانِ خدمت بود؛ نگاهی که حکایت از بیعدالتی داشت.
از رتبهبندیاش میگفت، از ۲۵ امتیازی که برای یک سال از او دریغ شده بود. گویی تمام زحمات و سالها تلاشش، در پیچ و خمِ بیرحمِ بروکراسی، به ۲۵ امتیاز خلاصه شده بود و حالا همان هم از او ستانده میشد. با او گرمِ صحبت شدم. صدایش لرزان بود، اما چشمانش حکایت از صلابتی داشت که در وجودِ هر مادرِ ایرانی نهفته است.
از سویی، لبخندی تلخ بر لبانش مینشست وقتی به نوزادش نگاه میکرد؛ نوزادی که ثمره عشق و امید بود و حالا، حضورش، بارِ مضاعفی بر دوشِ خستهاش شده بود.
شادیِ مادرانگی در یک کفه، و غمِ بیعدالتی در کفهای دیگر؛ و این دو کفه، در تعارضِ ناخوشایندی، تعادلِ زندگیاش را بر هم زده بودند. نمیتوانست پیگیرِ حقش باشد. گریههای بیامانِ نوزاد، فرصتِ نفس کشیدن را هم از او سلب کرده بود، چه رسد به جنگیدن برای عدالتی که از او گریزان بود. در آن لحظه، او را نه فقط یک معلم، که نمادی از بسیاری از بانوانِ شاغلِ این سرزمین دیدم.
زنانی که از یک سو، با شعارها و تشویقها، به فرزندآوری ترغیب میشوند؛ و از سوی دیگر، در میدانِ عمل، هیچ حمایتِ واقعیای از آنها نمیشود. گویی انتظار میرود که این زنان، قهرمانانه، هم بارِ سنگینِ کارِ بیرون را به دوش بکشند و هم وظیفه خطیرِ مادری را بدون هیچ کاستی به سرانجام برسانند.
نوزاد، همچنان بیتاب بود و زن، با نگاهی درمانده، گاه به کودک مینگریست و گاه به درِ بسته و بیتفاوتِ اداره. در آن چشمان، هزاران حرف ناگفته بود؛ هزاران نجوای مادری که برای آینده فرزندش تلاش میکرد، اما در راهِ این تلاش، قربانیِ بیتوجهیها و بیمهریها میشد.
تصویرِ او، برای همیشه در ذهنم نقش بست؛ تصویری از صلابتِ مادرانگی در برابر بیعدالتیِ زمانه. و من، تنها آرزو کردم که روزی، این تناقضِ دردناک، به پایان رسد و هر مادری، در کنارِ لذتِ مادر بودن، از حمایتِ واقعی جامعه نیز بهرهمند شود. باشد که چَکاوکِ امید، روزی در دلِ این چادرنشینانِ خسته، آوازِ خوشِ عدالت سر دهد.
محبوبه اکبری سردبیر پایگاه خبری تحلیلی عصر همدان
لینک کوتاه خبر
برچسبها
نظر / پاسخ از
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نفری باشید که نظر میگذارید!