• امروز : یکشنبه, ۴ آذر , ۱۴۰۳
  • برابر با : Sunday - 24 November - 2024
7
از فرماندهی در جبهه‌های غرب و جنوب تا پژوهش در دفاع مقدس؛

جانباز ۷۵ درصدی که ۴ بار مجروح شد

  • کد خبر : 207793
  • 30 آذر 1402 - 6:09
جانباز ۷۵ درصدی که ۴ بار مجروح شد
سردار رضا میرزایی، یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس است که با رشادت‌هایش در عملیات مطلع‌الفجر، 5 هزار رزمنده ایرانی را که در محاصره دشمن گرفتار شده بودند، نجات داد.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «عصر همدان»؛ سردار رضا میرزایی، یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس است که در طول جنگ تحمیلی، نقش‌های مهمی را در جبهه‌های غرب و جنوب کشور ایفا کرد.

وی متولد سال ۱۳۳۵ در روستای ازندریان از توابع شهرستان ملایر است. از کودکی علاقه‌مند به مسائل دینی و انقلابی بود و در سال ۱۳۵۷ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد.

میرزایی در طول جنگ تحمیلی، در ۱۴۲ ماه حضور در جبهه‌ها، مسئولیت‌های مختلفی را بر عهده داشت.

از جمله مسئولیت‌های وی می‌توان به فرماندهی گردان‌های مستقل و فرماندهی محورهای عملیاتی در جبهه‌های غرب و جنوب، فرماندهی زندان منافقین در دادگاه انقلاب اسلامی همدان، فرماندهی گردان مستقل ثارالله و فرماندهی محور عملیاتی قصر شیرین، فرماندهی گردان ۱۵۵ لشکر ۳۲ انصارالحسین (ع) و فرماندهی محورهای عملیاتی در جبهه‌های مهران و سرپل ذهاب، فرماندهی محورهای عملیاتی در جبهه‌های غرب و جنوب کشور، فرماندهی محور عملیاتی لشکر ۲۹ نبی اکرم‌(ص) در جبهه‌های قصر شیرین، فرماندهی گردان ۱۵۶ و فرماندهی محورهای عملیاتی در جبهه‌های خرمشهر شلمچه جزایر مجنون و ماووت عراق، فرماندهی تیپ ۱ محوری از لشکر ۳۲ انصارالحسین (ع) و فرماندهی قرارگاه تاکتیکی در جبهه‌های سرپل ذهاب و قصر شیرین اشاره کرد.

میرزایی در طول جنگ تحمیلی، چهار بار مجروح شد. مجروحیت چهارم وی در ۳۰ مردادماه ۱۳۶۷ در منطقه عمومی ماووت عراق بود که از ناحیه پشت سر به شدت مجروح گردید و به بیمارستان امام خمینی تبریز منتقل شد. سپس در سال ۱۳۶۷ برای ادامه‌ی معالجه به کشور آلمان اعزام شد و در بیمارستان‌هانور بستری شد و توسط پرفسور مجید سمیعی برای بار دوم از ناحیه سر تحت عمل جراحی قرار گرفت.

میرزایی پس از جنگ تحمیلی، به عنوان مسئول تحقیق و پژوهش در ستاد کل نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشغول به کار شد. وی همچنین به عنوان محقق و پژوهشگر دفاع مقدس، استاد علوم نظامی در دانشگاه‌ها و مشاور و کارشناس ارشد نظامی ستاد مرکزی راهیان نور کشور در امور راویان و یادمان‌ها فعالیت می‌کند.

در ادامه، به برخی از خاطرات سردار رضا میرزایی اشاره می‌کنیم:

«عصرهمدان»: از کودکی خود بگویید؟

من در چهارم خردادماه ۱۳۳۵ در روستای ازندریان از توابع شهرستان ملایر به دنیا آمدم و تا هفت سالگی دوران کودکی را در محیطی آرام، ساده و مذهبی در آن روستا سپری کردم. پدران من تا سه نسل قبل از خودم در این روستا زندگی می‌کردند و امورات آنها از طریق کشاورزی تأمین می‌شد. در واقع، چهارمین جد پدری ما، اهل شهرستان کاشان بوده که فرزندان او به روستای ازندریان مهاجرت کرده بودند. همچنین، به دلیل آنکه او در زمان خود از سواد دینی برخوردار بود و در آن دوران مکتب‌خانه داشت، به ملا میرزا معروف بود. به همین دلیل نام خانوادگی ما هم میرزایی شده است.

«عصرهمدان»: بازی‌های شما در آن دوران چه بود؟

البته من تا هفت سالگی در روستای ازندریان بودم و تا آنجا که به یاد دارم دوران کودکی‌ام را بیشتر در آغوش پرمهر پدربزرگ و مادربزرگ سپری کردم. قصه‌های زیبا و آموزنده‌شان هنوز هم برایم تازگی دارد. همچنین، آنها از همان کودکی مرا با نماز و مسائل دینی آشنا کردند. آن روزها سرشار از محبت و معنویت بود و زمانی که من از آنها جدا شدم و به تهران مهاجرت کردم حقیقتاً بزرگترین پایگاه معنویت و مهربانی‌ها را از دست دادم. یادم هست وقتی به تهران مهاجرت کردیم به شدت احساس غریبی می‌کردم و تا مدت‌ها بهانه‌ی آنها را می‌گرفتم و افسرده‌حال بودم؛ چرا که در این شهر بزرگ، هیچ چیز جای آن همه صمیمیت و عطوفت را برایم پر نمی‌کرد. زمانی که آن دوران را به یاد می‌آورم در می‌یابم همه‌ی اقوام و هم‌روستایی‌ها، نهایت دلسوزی و فداکاری را نسبت به یکدیگر داشتند و در سختی‌ها به هم کمک می‌کردند. در اعمال، گفتار و رفتارشان صادق بودند و حسادت در دل آنها جایی نداشت. همه یکدیگر را دوست داشتند. روستاییان مسائل شرعی را مراعات می‌کردند. با اینکه کشاورز بودند و درآمد چندانی نداشتند، همیشه با توکل بر خدا کشت و کار خود را آغاز می‌کردند و هنگام برداشت محصول شکرگزار خداوند بودند. اگر کسی روزی‌اش بیشتر می‌شد، در برابر محرومان احساس بدهکاری می‌کرد و سهم آنها را از مال خود جدا می‌کرد. آنها به هر چه که داشتند، قانع بودند. ریش سفیدها جایگاه خاصی در بین جوانان داشتند. مردان غیرتی و باحیا و بانوان به حجاب خود حساس بودند. مردم به فرهنگ آداب و رسومات خود مقید بودند و فرهنگ بیگانه را نمی‌پذیرفتند.

«عصرهمدان»: شما در کودکی چه روحیه‌ای داشتید؟

دوران کودکی من پر از شیطنت و بازیگوشی بود.

«عصرهمدان»: از خاطرات دوران کودکی خود بگویید؟

حدود هفت ساله بودم و علاقه‌ی شدیدی به تیراندازی داشتم؛ اما سلاح من سنگ بود. در آن دوران، ناودان‌های بام خانه‌ها از جنس چوب بود و به صورت هوایی همچون ناودان خانه‌ی خدا و حدود یک متر نصب شده بود. یک بار تصمیم گرفتم با سنگ همه‌ی ناودان‌ها را نشانه رفته و از جا بکنم. کار را از خانه‌های یک طرف روستا شروع کردم و تا عصر همه‌ی ناودان‌ها را از جا کندم. ناگفته نماند وقتی که کشاورزان از صحرا برگشتند از موضوع باخبر شدند و به شدت با من برخورد کردند. این تنها گوشه‌ای از بازیگوشی‌های من در آن دوران بود.

«عصرهمدان»: شما در محله‌ی خود هیأت‌های مذهبی هم داشتید؟

ما در محله دو هیأت خانگی برقرار کرده بودیم که خوشبختانه تا به حال هم پابرجا مانده است. یکی از این هیأت‌ها به هیأت ملایری‌ها معروف بود که در شب‌های جمعه برقرار می‌شد و دیگری هیأت همدانی‌ها بود که در عصرهای جمعه برپا بود. همه‌ی عشق و علاقه‌ی ما به همین هیأت‌های مذهبی بود که برای شرکت در آن روزشماری می‌کردیم. یکی از ویژگی‌های خوب این هیأت‌ها آن بود که به این بهانه همه‌ی فامیل‌ها دور هم جمع می‌شدند و بدین وسیله فضای موجود مملو از مهر و محبت و معنویت می‌شد.

«عصرهمدان»:آیا پدرتان مانع فعالیت‌های انقلابی شما می‌شد یا خیر؟

در واقع، پدرم هرگز موافق حکومت شاه نبود و او را ظالم می‌نامید. اما خیلی نگران ما بود و دلسوزانه نصیحتم می‌کرد. پدرم به من می‌گفت: «احتیاط کن؛ بی‌گدار به آب نزن. این‌ها آخر تو را می‌گیرند و نابودت می‌کنند. این‌ها پدر و مادر ندارند و به هیچ‌کس رحم نمی‌کنند.»

«عصرهمدان»:اولین مأموریت شما در استان همدان به کدام نقطه‌ی کشور بود؟

در سال ۱۳۵۸، وضعیت کردستان بحرانی بود و ضدانقلاب شهر سنندج را محاصره کرده بود. ما به همراه پاسداران همدان از جمله سردار سعید طائفه نوروز، فرمانده وقت سپاه همدان و سردار شهید حسین شاه‌حسینی، فرمانده عملیات سپاه، به منطقه دهگلان و گردنه صلوات‌آباد اعزام شدیم. در آن محور، عملیات انجام دادیم و با پاکسازی گردنه صلوات‌آباد تا سنندج پیش رفتیم. در واقع، آزادسازی سنندج از پنج محور اصلی آغاز شد که بچه‌های سپاه همدان در تاریخ ۱۷ اردیبهشت‌ماه ۱۳۵۹ به همراه تیپ سه زرهی ارتش در محور گردنه صلوات‌آباد وارد عمل شدند. در این عملیات، متأسفانه سردار حسین شاه‌حسینی به همراه تعدادی از پاسداران به شهادت رسیدند.

«عصرهمدان»:سردار در رابطه با خودتان و بخصوص مجروحیت‌هایی که داشتید توضیح دهید؟

من اولین بار در ۱۵ مردادماه ۱۳۶۱ در عملیات ثارالله در محور قصر شیرین و در دو مرحله از ناحیه سینه و پا بر اثر اصابت ترکش نارنجک و مین والمری به شدت مجروح و به بیمارستان طالقانی تبریز منتقل شدم. در دومین بار مجروحیت من در منطقه شلمچه و در عملیات کربلای ۵ بود که از ناحیه پا آسیب دیدم؛ اما در منطقه ماندم. سومین بار در سال ۱۳۶۵ در جزایر مجنون و در پی حمله شیمیایی ارتش رژیم بعث عراق از ناحیه پا آلوده به مواد شیمیایی شدم. چهارمین مجروحیت من در ۳۰ مردادماه ۱۳۶۷ در منطقه عمومی ماووت عراق بود که از ناحیه پشت سر به شدت مجروح گردیدم و به بیمارستان امام خمینی تبریز منتقل شدم. پس از چند روز از بیمارستان تبریز به بیمارستان ساسان تهران اعزام شدم و زیر تیغ جراحی قرار گرفتم. سپس در سال ۱۳۶۷ برای ادامه معالجه به کشور آلمان اعزام شدم و در بیمارستان هانور بستری شدم و توسط پروفسور مجید سمیعی برای بار دوم از ناحیه سر تحت عمل جراحی قرار گرفتم. این در حالی بود که ترکش از پشت سرم هفت سانتی‌متر به داخل جمجمه نفوذ کرده بود و میدان بینایی‌ام آسیب دیده و به صورت هلالی شکل درآمده است. با اینکه تعدادی از ترکش‌ها با عمل جراحی از بدنم خارج شده است، اما چندین ترکش همچنان در داخل سر، سینه و در نزدیکی قلب و قسمتی از ساق پا تا به حال باقی مانده است.

«عصرهمدان»:خاطره ای هم در رابطه با مجروحیت دارید؟

بله. در منطقه ماووت عراق عهده‌دار مسئولیت پدافندی خط بودم. آیت‌الله موسوی همدانی، امام جمعه همدان، برای سرکشی به منطقه آمده بود. در آن لحظه، جبهه حساس شده بود. من به اتفاق حاج‌آقا و سرهنگ کرم گیوی با دو دستگاه خودرو تویوتا به یکی از مقرها رفتیم. حاج‌آقا برای جمعی در حال صحبت بودند که عراقی‌ها چندین خمپاره به اطراف ما زدند. من بلافاصله صحبت‌های حاج‌آقا را قطع کرده و او را با سرعت به داخل خودرو هدایت کردم. حاج‌آقا به همراه سرهنگ گیوی در حال حرکت بودند که ما هم سوار تویوتای بعدی شدیم. بلافاصله عراقی‌ها مجدداً منطقه را با خمپاره زیر آتش گرفتند که یکی از خمپاره‌ها به داخل خودروی ما اصابت کرد و خودرو منهدم شد. تعدادی از نیروها شهید و مجروح شدند. من هم از ناحیه پشت سر به شدت مجروح شدم. چندین ترکش هم به خودرو حاج‌آقا اصابت کرد که او به صورت معجزه‌آسایی سالم از منطقه خارج شد. به دلیل جراحات سنگین، به وسیله بالگرد به بیمارستان امام خمینی تبریز منتقل شدم و در آنجا چندین روز بیهوش بودم. سپس برادر عزیزم، حاج مسعود عطایی، برای درمان مرا از تبریز به تهران منتقل کرد.

انتهای خبر/ب

لینک کوتاه : https://asrehamedan.ir/?p=207793

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
به نظر من !!!

هفت − 3 =