• امروز : دوشنبه, ۵ آذر , ۱۴۰۳
  • برابر با : Monday - 25 November - 2024
1

راز درد و دلی که فاش شد/هدیه یک شهید گمنام: پایان گمنامی شهیدی دیگر

  • کد خبر : 134687
  • 18 آبان 1400 - 7:55
راز درد و دلی که فاش شد/هدیه یک شهید گمنام: پایان گمنامی شهیدی دیگر

به تازگی هویت یکی از پنج شهید گمنام آرمیده در تپه نورالشهدای تویسرکان مشخص شده و این می شود پایانی بر ۳۳ سال چشم انتظاری و بیقراری های یک مادر که برای بازگشت یوسف گمگشته خود در این سال ها لحظه شماری می کرد. به گزارش خبرنگار عصرهمدان؛ جاویدالاثری را هیچ گاه مادر برای نامت […]

به تازگی هویت یکی از پنج شهید گمنام آرمیده در تپه نورالشهدای تویسرکان مشخص شده و این می شود پایانی بر ۳۳ سال چشم انتظاری و بیقراری های یک مادر که برای بازگشت یوسف گمگشته خود در این سال ها لحظه شماری می کرد.

به گزارش خبرنگار عصرهمدان؛ جاویدالاثری را هیچ گاه مادر برای نامت نخواسته بود و حال شاید پای۳۳ سال چشم انتظاری در میان باشد، بی تردید دل به دلدار خواهد رسید و بی قراری های مادر پاسخ داده می شود.

اینجا میان کلمات حرف از دلتنگی ها است و فراقی دور، چاشنی اش وصال است؛ وصالی که انتظار، ثانیه ثانیه اش را شیرین تر کرده و حلاوتی به آن بخشیده که نظیرش را شاید نتوان یافت.اینجا لابه لای تک تک واژگان اشک های یک مادر که سنگ مزار یادبود پسر شهیدش را بارانی کرده باید دید. اینجا تاریخ حرف ها دارد و دیوان یک خانواده شهید صفحاتش حس و حال های عجیبی را ثبت کرده.

و اما بشنویم و بخوانیم از گوشه کوچک یک برگ از عشق بازی های مادرانه یک شهید.

پس از ۳۳ سال صدای تلفن پدر به گوش می رسد، می گویند دوشنبه ۱۶ آبان بعد از نماز مغرب قرار است که برای سرزدن بیایند همه خانواده جمع شوید.

به تصورشان سرزدن های معمول همیشگی است، ولی خب این بار با دفعات قبل تفاوت ها دارد؛ مهمان ها از راه می رسند جانشین فرمانده سپاه اصفهان (سردار حاج علی مقواساز) به همراه چند نفر دیگر وارد خانه می شوند و بعد از صحبت های معمول نام و نشانی از فرزند جاویدالاثرشان می آورند، روشن تر از همیشه و دقیق تر،”شهید محمد خیامیان پاقلعه” دیگر جاویدالاثر نیست و مادر می داند فرزندش اگر در مزاریادبود گلستان شهدا آرام نگرفته، اما تپه نورالشهدای تویسرکان مأمنی شده برای دل های بی قرار.

این مطالب را حسن خیامیان پاقلعه برادر شهید تازه شناسایی شده به خبرنگار ما می گوید، آنجا که باورشان نمی شد سال های فراق و چشم انتظاری به پایان رسیده باشد، حیرت تمام وجودها را فرا می‌گیرد که چه باید کرد، اشک بریزند یا جشن به پا کنند، کوچه را آذین ببندند یا نماز شکر به جای آورند.

برادر این شهید نمی داند از دلتنگی ها و بی تابی های روزهای و شب های مادر برای درد فراق طولانی محمد بگوید یا از حس و حال دیگر اعضای خانواده.اما خوب می داند به تصویر کشیدن داغ دوری فرزند برای مادر و بیان آن کار دشورای است، حتی برای او که عضو این خانواده شهید است و از نزدیک این دوری را درک کرده.

برادر شهید نقلی از یکی از فرزندان معزز شهدا هم دارد که حدود یک ماه پیش با او دیدار و عنوان می کند؛ “روزی دل گرفته راهی گلستان شهدا شدم و نیتی یک باره راهی شد برای آرامش دلم؛ بدون درنگ شروع کردم به خواندن ۱۴ مرتبه فاتحه برای شهدا و تصمیمم شد بنشینم کنار نخستین مزار شهید بعد از چهاردهمین حمد و سوره. تمام شد، نشستم و چشم که باز کردم نگاهم افتاد به سنگ قرمز رنگی که نشان از جاویدالاثری شهید پیشرو می‌داد این بار عمیق تر با چشمان تار نگریستم برایم عجیب بو، نشسته بودم پای مزار شهیدی آشنا، نگاه گیرایش سال ها همراهم بود کنار هر بنری که از شهدای محله به میان می آمد و او کسی نبود جز شهید والامقام محمد خیامیان.”

حال برادر شهید آن سوی تلفن با دلتنگی و حسرت حرف هایشان را ادامه می دهد؛ هرچند پسربچه ۱۰ ساله و بازیگوش آن روزگار بوده ولی به یاد می آورد؛ زمانی که محمد، پسر ارشد خانواده صبح دستان مادر را می بوسید و برای همراهی پدر در پیشه شیشه گری می رفت.

از آن ظهرهایی که هرجا مشغول کار بود، با آرامش کمی قبل اذان از پدر اجازه می‌گرفت تا خود را در کوچه پس کوچه ها به نزدیکترین مسجدی که صدای اذانش پیچیده بود برساند.

محمد غروب ها که می شد در جمع دوستانش نماز را در مسجد محل اقامه می کرد و می گفت و می‌شنید از آرزوهای جبهه رفتن و کنار رزمندگان و پشت سنگرها مدافع وطن شدن ها.

اما در یکی از آن شب ها، صحبت ها به اعزام یکی از دوستان او به جبهه ختم شد، دوستش می رود و دل ها را نیز با خود می برد و از آن روز به بعد برای محمد، بیش از بیش خواهش ها رنگ التماس می گیرند و میان هر کلمه ای عجز لبریز می شود که هر طور شده اجازه پدر و مادر بگیرد و از جرگه مشتاقین به گده مبارزین و مدافعان وطن برسد.

بالاخره صبح امیدی که باید در دل این جوان ۱۹ ساله طلوع کند فرا می رسد و اجازه هم از سوی پدر و مادر صادر می شود، چرا که دیدند چگونه می‌نشیند و با طلب از جبهه ای می گوید که آن روزها خیل عظیمی از جوانان را دربرگرفته، ولی هیچ گاه اصرارش رنگ بی احترامی نگرفت.

روزها پی در پی می گذرند.آرزوی محمد محقق می شود و حال او بعد از خداحافظی برای دیاری که جان و دلش را چندی پیش روانه کرده راهی می شود و ما نمی‌دانستیم بر او چه ها می گذرد.

خانواده در هوای دلواپس آن روزها و خبرهای ناگوار نفس می کشند و این میان نامه ای آرامِ جانشان می شود و روزی که مادر انتظارش را نمی‌کشید فرا می رسد. خبر شهادت فرزند رشید خانواده با لبانی تشنه در ۲۹ فروردین ماه ۱۳۶۷ مصادف با روز نخست ماه مبارک رمضان در فاو، گوشه ای میان اتاق آوا می شود و بر دل ها می نشیند و این می شود آغاز ۳۳ سال جاویدالاثری شهید محمد.

سال ها می گذرد، چشم به راهی مادر پایانی ندارد و صفت فرزند شهیدش؛ جاویدالاثر است، اما این روزها این صفت برداشته شده و محمد دیگر جاویدالاثر نیست و مادرش که سال ها رنج فراق را کشیده می داند جگرگوشه اش نزدیک به ۱۰ سالی است با نشان گمنامی، با مردم شهید پرور تویسرکان آشنایی ها کرده.

درد فراق فرزند را تنها یک مادر می تواند بیان کند، ثانیه ها در گذر این ۳۳ سال، صدها بار طولانی تر شد و تپش قلب مادر برای فرزندش تندتر و تندتر و تمام این سال ها مادر و پدر با چشمانی باران زده از اشک و گونه هایی خیس چه روزها به شب و چه شب ها به صبح کردند و چشم به راه محمد بودند تا از سفر باز گردد و خود را نمایان سازد و محمد همچون یوسف گمگشته خود را نشان داد.گویا که تازه برای مادر متولد شده است.

انتهای پیام/ز

لینک کوتاه : https://asrehamedan.ir/?p=134687

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
به نظر من !!!

19 − 14 =