• امروز : چهارشنبه, ۷ آذر , ۱۴۰۳
  • برابر با : Wednesday - 27 November - 2024
2

اشک حلبچه

  • کد خبر : 107177
  • 26 اسفند 1399 - 9:58
اشک حلبچه

چه روز سخت و وحشتناکی بود؛ طبیعت هم سمفونی غم برای شروع بهار می نواخت. هنوز آژیر خطر در فضای بهاری حلبچه خاموش نشده بود که دشت خزان شده بود، همچون پائیزی زود رس در بهاران؛ به گزارش عصر همدان؛ قاسمعلی زارعی نویسنده کتاب “دست خدا” نوشت : ۲۶ اسفند سال ۱۳۶۶ یعنی ۳۳ سال […]

چه روز سخت و وحشتناکی بود؛ طبیعت هم سمفونی غم برای شروع بهار می نواخت. هنوز آژیر خطر در فضای بهاری حلبچه خاموش نشده بود که دشت خزان شده بود، همچون پائیزی زود رس در بهاران؛

به گزارش عصر همدان؛ قاسمعلی زارعی نویسنده کتاب “دست خدا” نوشت : ۲۶ اسفند سال ۱۳۶۶ یعنی ۳۳ سال پیش در چنین روزی ملتی بدست دولت خود بمباران شد؛ کشتاری بیرحمانه و مظلومانه.

همانجا که کودکان در سر سفره پدر و نوزادان در آغوش مادر و پدران پیری که برای نجات عشیره اش در حیران بود .

چه روز سخت و وحشتناکی بود؛ طبیعت هم سمفونی غم برای شروع بهار می نواخت. هنوز آژیر خطر در فضای بهاری حلبچه خاموش نشده بود که دشت خزان شده بود، پائیزی زود رس در بهاران؛

کودکی از مادر بریده دوان دوان در راه کوهساران و دخترکانی که عروسکهایش را بدست فراموش سپرد و به فکر جان پناهی.

چه روز سختی بود وقتی همزبانانت مرثیه غم را زمزمه می‌کردند و تو حاضر باشید و جز تقدیم اشک برای همدردیشان کاری نکنید.

هنوز غرش هواپیماهای عراقی بر سر شهر به پایان نرسیده بود که دشت و خیابان های شهر مملو از جنازه بود.

پیک مرگ یک جا جان ۵ هزار کودک و بزرگ پیر و جوان زن و مرد از مردم مظلوم کرد ‌را گرفت و غم را به جایش نشاند.

آنجا مرثیه ایی به زبان کردی عذابم می‌داد. جایی که مادر آخرین رمق های حیاتش را برای تازه دامادش می‌خواند.

پدری که چشم از دختر جوانش برنمی داشت و با جان دادنش آرام جان داد.

عزا در حلبچه به معنای واقعی گسترده بود، آنجا که آخرین مانده ها با خز خز سینه هایشان جویای حال هم و گمشده هایشان بودند.

چه احمقانه و چه ناجوانمردانه رقص سرکوب را جشن میگرفتند گروه سمفونیک علی شیمیایی و حامیان غربیشان؛

عصرگاهان شهری خاموش ؛ مردمی خاموش و گاز های شیمیایی خاموش آخرین رمق ها را به خاموشی میبرد.

من بودم و دل بی قرارم و آژیرهای آمبولانس و بلند گوی مسجد و ماموسای که خز خز سینه اش بر اذان عبادتش بیشتر بود.

و امروز گلهای نوشکوفته دشت حلبچه هنوز بیاد دارد این زخم کهنه را؛

حلبچه!

رفیق من،

بعداز این سالها میکروبی شدنت را درک می‌کنم خزخز سینه‌ات را لمس می‌کنم

و امروز بیشتر از همیشه بیادت هستم

قاسمعلی زارعی

انتهای پیام/ن

لینک کوتاه : https://asrehamedan.ir/?p=107177

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
به نظر من !!!

شش − پنج =