• امروز : شنبه, ۳ آذر , ۱۴۰۳
  • برابر با : Saturday - 23 November - 2024
12
37 سال چشم انتظاری ننه‌ احمد؛

بازگشت پیکر احمد تنها آرزویم است

  • کد خبر : 208167
  • 06 دی 1402 - 6:59
بازگشت پیکر احمد تنها آرزویم است
مادر شهید احمدرضا ولیئی 37 سال است که در تمامی مراسم‌های تشییع شهدای گمنام در زیر تابوت شهدا بوده است شاید نشان از فرزندش بیابد اما حتی یک نشان از این شهید هنوز بازنگشته است.

به گزارش خبرنگار فرهنگی پایگاه خبری تحلیلی «عصر همدان»؛ روز حضور تشییع یک شهید گمنام در روستای رضوانکده یکی از صحنه‌های ویژه استقبال مادر شهید احمد ولیئی از شهدای گمنام بود مادری که ۳۷ سال است چشم‌انتظار بازگشت فرزند خود است.

فرزندی که در اوج جوانی و در سن ۲۰ سالگی در تنگه ابو قریب به شهادت رسید و پیکر و پاک و مطهر او هرگز بازنگشت تا خانواده اش چم انتظار بازگشت او باشند.

روز وفات حضرت ام‌البنین(ع) به نام و یاد مادران شهدا گره‌خورده است و این روز بهانه‌ای شد تا سری به این مادر شهید بزنیم.

به خانه‌اش که رسیدیم صمیمت خانه‌های روستایی در آن اوج می‌زد و مادر شهید از پشت شیشه درب ورودی مشخص بود و به خانه که وارد شدیم اولین صحنه محل نشستن مادر این شهید بود روبه‌روی در ورودی خانه است شاید چشم‌انتظاری احمدرضا باعث گره‌خوردن چشم‌هایش به درب‌های ورودی خانه شده است.

پای صحبت‌های ننه احمد که نشستیم از کودکی تا جوانی شهید احمد ولیئی برایمان گفت از روزهای کودکی از دلسوزی برای پدر و مادر و خواهران و برادرانش از تفاوتش با هم‌سنانش تا روزهایی که پابه‌پای پدرش در کار کشاورزی کمک می‌کرده است.

بصیرت در صحبت‌هایش موج می‌زند می‌گوید که فرزندش فدای این خاک و بوم شده است اگر نبودند چه کسی از کشور دفاع می‌کرد می‌گوید احمدرضا فدای علی‌اکبر امام حسین(ع) شده است.

* با دوچرخه از روستا به نمازجمعه می‌رفت

ننه احمد از روزهایی می‌گوید که احمدرضا پای ثابت مراسم روضه امام حسین(ع) بوده است و به‌شدت با قرآن مأنوس بود و در تمامی جلسات قرآن روستا حضور داشته است.

روستای رضوانکده تا ملایر بیش از ۱۰ کیلومتر فاصله دارد مادر شهید ولیئی می‌گوید هر جمعه با دوچرخه فاصله روستا تا مسجد جامع را رکاب می زده و در نماز جمعه شرکت می‌کرده است.

احمدرضا در کمک به خانواده هیچ کوتاهی نمی‌کرده و درس کمک خواهران و برادرانش می‌کرده و کمک‌کار اصلی پدر در کارهای کشاورزی بوده است این‌ها را می‌توان از تمامی صحبت‌های مادر شهید ولیئی برداشت کرد

    .

در هجده‌سالگی به جبهه می‌رود هر چند درسش تمام نشده بود. ننه احمد می‌گوید پیش من و پدرش آمد و گفت می‌خواهم به جبهه بروم و شهید بشوم گفتیم مگر درست تمام نشده احمدرضا گفت جبهه به جوانان بیشتر احتیاج دارد.

احمدرضا ولیئی برای خدمت مقدس سربازی به ارتش می‌پیوندد و چندین ماه در مسجدسلیمان خدمت می‌کند و در مدت سربازی به‌عنوان سرباز نمونه انتخاب می‌شود.

* احمدرضا محبوب اقوام بود

مادر شهید ولیئی به محبوبیت احمدرضا در اقوام اشاره می‌کند و می‌گوید هر بار که به مرخصی می‌آمد همه فامیل برای دیدن احمدرضا به خانه‌مان می‌آمدند و معمولاً با اقوام به یکی از امامزاده‌های اطراف می‌رفتیم و در آخرین مرخصی‌اش به امام زاده طجر سامن رفتیم.

ننه احمد می‌گوید فرماندهانش از احمدرضا خیلی تعریف می‌کردند و او را یکی از بهترین سربازهای خود می‌دانستند و برای همین برای تشویق او را به مشهد می‌فرستند.
مادر شهید ولیئی می‌گوید سفر مشهد آخرین سفر زمینی‌اش بود و پس از آن بود که به جبهه برگشت و به سفر آسمانی خود رفت.

این مادر شهید می‌گوید از مشهد که آمد برای همه خانواده سوغاتی آورده بود و برگشت از مشهد آخرین باری بود که احمدرضا را دیدم.

* آرزویم بازگشت احمدرضا است…

ننه احمد از شهادت پسرش می‌گوید و عنوان می‌کند که وقتی احمدرضا شهید می‌شود به من نمی‌گویند چه شده است؛ اما رفتار همسایه‌ها و اقوام مقداری تفاوت پیدا کرده بود و یک شب در خواب دیدم احمدرضا در بیابان به روی زمین افتاده است و گردنش زخمی است و با پریشانی از خواب بیدار شدم به همسرم گفتم احمدرضا شهید شده است.

مادر شهید ولیئی نحوه شهادت احمدرضا را برایمان بازگو می‌کند و می‌گوید ۲ نفر از اهالی و دوستان احمدرضا با هم در چبهه بودند که یکی از آنها تا آخرین لحظه با احمدرضا بوده است و در تنگه ابوقریب دیده که احمدرضا تیر خورده است اما خودش مجروح می‌شود.

این مادر شهید می‌گوید همسرش تا آخرین روزهای زندگی‌اش چشم‌انتظار احمدرضا بوده است؛ اما در فراق فرزندش به دیدار معبود شتافته است.

از آرزوی ننه احمد می‌پرسم و می‌گوید تنها آرزوی من بازگشت احمدرضا است…

* تمام مناطق جنوب کشور را به دنبال احمدرضا گشتیم

با دایی شهید احمدرضا ولیئی نیز هم‌کلام شدیم هم از روزهایی می‌گوید که خبر شهادت احمدرضا را به او اعلام می‌کنند.

دایی این شهید می‌گوید به‌تمامی معراج شهدا سر زدیم اما بری از احمدرضا نبود از کرمانشاه و مسجدسلیمان گرفته تا معراج شهدای اهواز را سرکشی کردیم؛ اما احمدرضا نبود.

وی می‌گوید هنگامی که در حال جست‌وجوی احمدرضا بودیم هنوز مادرش بر نداشت؛ اما هر چه رفتیم به دربسته خوردیم.

دایی شهید ولیئی می‌گوید در معراج شهدا که به دنبال احمدرضا می‌گشتم با دیدن جوانان بسیاری که دلیرانه از کشور دفاع می‌کردند و به شهادت می‌رسیدند متوجه شدم که امنیت کشور اتاقی نیست و امروز هم همان است.

* روز آزادی اسرا و کورسوی امید بازگشت احمدرضا

وی به چشم‌انتظاری پدر شهید اشاره می‌کند و می‌گوید: هنگامی که اسرای ایران در سال ۱۳۶۹ آزاد شدند پدر شهید ولیئی به کرمانشاه و مرز خسروی می رود شاید احمدرضا را ببیند.

یکی عنوان می‌کند که علی‌رغم اینکه خانواده امیدی به بازگشت احمدرضا داشتند که شاید در بین اسرا باشد؛ اما باز هم خبری از احمدرضا نبود و پیکرش هرگز به میهن بازنگشت.

* در تنگه ابو قریب دیدم احمدرضا تیر خورد

داود کرمانی می آبادی یکی از هرزمان و دوستان شهید احمدرضا ولیئی است که از دوران کودکی دوست این شهید بوده است و می‌گوید زمانی که احمدرضا می‌خواست به سربازی و جبهه برود من ۱۷ سال داشتنم و ابتدا اجازه نمی‌دادند که با احمدرضا به جبهه بروم تا اینکه با او رهسپار خدمت سربازی و حضور در جبهه‌ها شدم.

وی به ویژگی‌های اخلاقی شهید ولیئی اشاره می‌کند و می‌گوید در جبهه هرگز با کسی شوخی نمی‌کرد و همیشه به یاد خدا بود و همواره قرن تلاوت می‌کرد.

کرمانی به نحوه شهادت شهید ولیئی اشاره می‌کند و می‌گوید با هم به مرخصی می‌آمدیم و تا آخرین لحظه در کنارش بودم در عملیات کربلای ۴ در تنگه ابوقریب بودیم که از چهار طرف در محاصره عراقی‌ها گیر کردیم.

وی اضافه می‌کند که از اواخر شب تا ظهر در زیر آتش دشمن بودیم و احمدرضا جانانه می‌جنگید تا اینکه مهمات ما تمام شد و به من گفت که به عقب بروم و مهمات بیاورم و همین که از احمدرضا دور شدم یک‌لحظه دیدم که احمدرضا تیر خورد و آمدم به سمت احمدرضا برگردم که خودم هم مجروح شدم و چشمانم را در بیمارستان شیراز باز کردم.

کرمانی می‌گوید بعد از اینکه اوضاع جسمانیم بهتر شد باز هم به همان منطقه بازگشتم و سراغ احمدرضا را از خیلی‌ها گرفتم و به دنبال او گشتم؛ اما پیدایش نکردم و تنها حرفی که یکی بود اینکه احمدرضا تیرخورده بود.

به گزارش «عصر همدان» شهید احمدرضا ولیئی در سال ۱۳۴۵ در روستای رضوانکده (می آباد) ملایر چشم به جهان گشود و در فروردین ماه سال ۱۳۶۵ در تگه ابوقریب به شهادت رسید.

سال‌های سال است که خانواده این شهید چشم‌انتظار بازگشت فرزندشان هستند و حتی آزمایش DNA هم داده‌اند و مادر این شهید در تمامی مراسم‌های تشییع شهدای گمنام در زیر تابوت شهدا بوده است شاید نشان از فرزندش بیابد؛ اما این شهید حتی یک نشان از این شهید بازنگشته است.

محمد گل محمدی

لینک کوتاه : https://asrehamedan.ir/?p=208167

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
به نظر من !!!

نه + 20 =