• امروز : جمعه, ۲ آذر , ۱۴۰۳
  • برابر با : Friday - 22 November - 2024
9

ماجرای شهید پیش‌نماز و چادری که بر سر ۱۶ نفر نشست

  • کد خبر : 1953
  • 08 مهر 1397 - 8:42
ماجرای شهید پیش‌نماز و چادری که بر سر ۱۶ نفر نشست

خسرو زند به عنوان یکی از راویان دفاع مقدس در همدان از خاطرات روایتگری خود می‌گوید و اتفاقات خوبی که در باغ‌موزه رخ داده است.

به گزارش عصر همدان، رهبر معظم انقلاب اسلامی در سخنان خود حماسه هشت سال دفاع مقدس را گنجینه غنی و ذخیره‌ای بسیار عظیم در تاریخ ایران، جهان و اسلام عنوان فرمودند و انتشار خاطرات رزمندگان و شهدا را امری ضروری و واجب بر‌شمردند.

بعد از پایان جنگ تحمیلی، راویان نخستین کسانی بودند که فرهنگ ایثار و رشادت رزمندگان ایرانی را به عموم مردم منتقل کردند و این کار را با الگوپذیری از حضرت زینب(س) از همان روزهای پایانی جنگ هشت ساله در کشور آغاز کردند.

راویان دفاع مقدس با عشق و علاقه روایت‌گری می‌کنند و از این رو باید اطلاعات کافی داشته باشند و اصول روایت‌گری و وقایع دفاع مقدس را خوب بدانند و با استفاده از تکنیک‌های جدید و بیانی شیوا واقعیت‌های جنگ را بیان کنند.

به مناسبت هفته دفاع‌مقدس گفتگویی با خسرو زند به عنوان یکی از جوان‌ترین راویان دفاع مقدس در استان همدان داشتیم که در ادامه می‌خوانید.

 لطفا خودتان را معرفی کنید.

زند: خسرو زند، متولد ۱۳۵۳ هستم که در سن ۱۱ سالگی به جبهه رفتم و تقریباً از دهه ۷۰ کار روایت‌گری را از مناطق جنگی آغاز کردم و از سال ۹۰ در باغ‌موزه دفاع مقدس همدان روایت‌گری می‌کنم.

شهدا با عمل در کلام حق ذوب شدند

 روایت جوانمردی رزمندگان چه حس و حالی را به شما منتقل می‌کند؟

زند: قصه روایت، قصه دلدادگی و عاشقی بزرگمردانی است که نه با حرف بلکه با عمل خدا را به باور کردند. همه ‌شهدا به نوعی ذوب در کلام حق شدند و خدا را با جان و دل پذیرفتند.

سخن گفتن از چنین رزمندگانی در عرصه روایت‌‎گری اصل عاشقی است. گاهی از اینکه قصه دلدادگی کسانی را می‌گویم که نه در سخن بلکه در عمل با خدای خود معامله کردند و به جایگاه رفیع دست یافتند در خود احساس شرمندگی می‌کنم هر چند که خوب می‌دانم این یک تکلیف است.

به عنوان یک راوی احساسم این است که می‌توانم حق بچه‌ها را به نوعی ادا کنم و اگر در مسیر قرار گرفتم حقیقتاً چیزی جز کرامات خود شهدا نبوده و نیست و اگر در این مسیر قرار گرفتم به نوعی خواست خدا بوده و بس.

 در استان چند راوی فعالیت می‌کنند و شما چند سال روایت‌گری می‌کنید؟

زند: در استان قریب به یک‌هزار نفر روایت دلدادگی رزمندگان را به تصویر می‌کشند. داستان راوی شدنم به دوران گشته بازمی‌گردد به زمانی که یکسری اتفاقات در سقز برایم رخ داد. در آن دوران با چشم خودم دیدم که کومله‌ها با ناجوانمردی با سیم، سر پاسدار را از بدن جدا کردند و این جنایت‌ها را با چشم خود بر روی برادران بسیجی و سپاهی دیدم.

همین شد که تصمیم گرفتم عرصه روایت‌گری را ادامه دهم، از همین رو فعالیتم را در عرصه روایت‌گری از سال ۷۳ و در برخی از مناطق آغاز کردم اما باورم این است که اساتید برجسته‌ و کهنه‌کاری در این زمینه در استان مشغول به روایت‌گری هستند.

چقدر از ظرفیت راویان استان در مدارس استفاده می‌شود؟

زند: شاید از یک‌هزار راوی که در استان هستند بیش از ۳۰۰ نفر از آنها در مدارس می‌روند و به روایت‌گری از دفاع مقدس می‌پردازند. این حضور در شهر همدان پررنگ‌تر است. معتقدم روایت رزمندگان خودش امتداد روایت عاشورای ایران است و حال زمانی می‌تواند این رشادت‌ها به شکل ملموس دیده شود که حماسه‌های رزمندگان در عرصه دفاع مقدس تبیین شود و تا زمانی که این مهم انجام نگیرد نمی‌توانم رسالت خود را به خوبی انجام دهیم.

خوشبختانه قریب به ۷۰ درصد از دانش‌آموزان استان از باغ‌موزه دفاع مقدس به عنوان گنجینه‌ای ارزشمند بازدید داشتند و شاید ۳۰ درصد باقیمانده به خاطر تنبلی ما باشد.

مقام معظم رهبری در سخنان خود اشاره کردند که تا زمانی که یک رزمنده خاطرات خود را بازگو نکرده است تکلیف از گردن او ساقط نمی‌شود، دست تمام راویان استان را می‌بوسم و از آنها می‌خواهم که ما را در این رسالت مهم یاری دهند چراکه معتقدم این کار عظیم است و با تعداد محدود نمی‌توان به نتیجه دلخواه رسید.

عاشق شهید چمرانم

از اعجاز شهدا برایمان بگویید و بفرمایید با چه شهیدی درد دل می‌کنید؟

زند: اینکه به چه شهیدی ارادت دارم بماند ولی عاشق شهیدچمرانم. شاید اگر بخواهم از کرامات و معجرات شهدا بگویم کسی فکر کند اغراق می‌کنم ولی از کرامت شهید گمنامی که در باغ‌موزه دفاع مقدس همدان است مواردی را با چشمم دیدم که شاید در جبهه کمتر چنین صحنه‌هایی را دیدم.

برای مثال یک روز قریب به یک‌هزار و ۴۰۰ دانش‌آموز از یکی از استان‌های همسایه به باغ‌موزه همدان آمدند. به نظرم زمانی که وارد فضای باغ‌موزه شدند ساعت تعطیلی بود و کار من هم تمام شده بود و باید می‌رفتم. در همین حین دیدم که چند نفر از این دانش‌آموزان دختر از مدیران خود جدا شدند و من به مسؤول آنها گوشزد کردم که همه بچه‌ها در یک نقطه متمرکز باشند، مسؤول کاروان نگاهی به من کرد و با لحنی از روی خواهش به من اشاره کرد، با هرکسی کار دارید با این دانش‌آموزان کاری نداشته باشید. علت را از آنها پرسیدم و در جواب به من پاسخ دادند، این دانش‌آموزان در تمام مسیری که با هم بودیم متوجه شدیم به هیچ یک از اصول دینی اعتقادی ندارند و در این مدت هم خیلی از بچه‌ها را با مسخره کردن و نیش و کنایه گفتن اذیت و آزار کردند! در همان لحظه بی‌درنگ به مسؤولشان گفتم، اتفاقاً با همین افراد کار دارم که پاسخ شنیدم خود شما این کار را انجام دهید.

با تمام ارادتی که داشتم عزمم را جزم کردم به سراغ پنج دانش‌آموز رفتم و به آنها گفتم که فقط ۱۰ دقیقه مرا به حرمت خون شهدا همراهی کنید. از همان داخل حیاط باغ‌موزه شروع به صحبت کردن کردم و بعد از پنج دقیقه به داخل باغ‌موزه آمدیم و در کنار تابوت شهید گمنام قرار گرفتیم. در همان لحظه از دانش‌آموزان خواستم که بعد از خواندن نماز مغرب و عشاء ادامه روایت‌گری را داشته باشیم که همه به اتفاق پیشنهاد مرا پذیرفتند.

بعد از نماز بخش‌های مختلف روایتگری شد و در طبقه سوم باغ‌موزه به دانش‌آموزان اشاره کردم که بعد از چند دقیقه سوار اتوبوس‌های خود شوند. در همین حین متوجه شدم یکی از دانش‌آموزان کنار حوض ایستاده و مثل ابر بهار گریه می‌کند و همه بچه‌ها دورش جمع شده بودند و داشتند با دقت به صحبت‌های او گوش می‌دادند در حالی که احوال بسیاری از آنها دگرگون شده بود.

دختر با گریه می‌گفت، باور کردم شهدا زنده هستند

وقتی نزدیک شدم متوجه شدم این دختر یکی از همان پنج نفری بود که همراهان از اوضاع و احوال دینی آن برایم گفته بودند. نزدیکش شدم تا خواستم سوال کنم به یکباره این دانش‌آموز خودش را روی پاهایم انداخت و با صدای بلند و با اشک و ناله تکرار می‌کرد «من در اینجا زنده شدم، باور کردم خدایی هست و شهدا زنده‌اند».

با هزار زحمت بلندش کردیم و از او خواستیم تا جریان را برای همه تعریف کند. زمانی که آرامتر شد گفت «بچه‌ها شما هم بشنوید من به شهیدی که اینجا هست ایمان آوردم و باور کردم که شهدا زنده‌اند، باور کنید اینها قصه نیست» بعد ادامه داد «وقتی که همه شما به نماز ایستاده بودید من به کس دیگری اقتدا کردم» توضیح داد «زمانی که شما در رکعت سوم بودید من رکعت اول بودم» در آن لحظه احساس کردم این دانش‌آموز احساساتی شده و به همین جهت برای صحت و سقم گفته‌هایش مجبور شدیم فیلم‌ دوربین‌های مداربسته را چک کنیم که در کمال ناباوری دیدیم تمام گفته‌های او درست است و زمانی که ما در رکعت سوم بودیم او در رکعت اول بود و در نماز مثل ابر بهار اشک از چشمان جاریست.

این دانش‌آموز برای حاضران گفت «آن زمانی که اعلام کردید همه وضو بگیرید برای نماز دو نفر مرا همراهی کردند و خطاب به من گفتند که به ما شک داری؟ از آنها سوال کردم که شما چه کسی هستید؟ و پاسخ آمد ما به شما عنایت داریم و این شما هستید که از ما فاصله می‌گیرید».

این دانش‌آموز در ادامه تعریف می‌کرد به هیچ عنوان متوجه وضو گرفتنم نشدم و به یکباره خود را در صف نماز جماعت یافتم. به نظرم همه تنها گوشه‌ای از کرامت شهدا به ماست.

 

روایت سه دقیقه‌ای که به چهار ساعت و ۱۰ دقیقه منتهی شد

 آیا خاطره دیگری در ذهن دارید که بخواهید آن را برایمان بازگو کنید؟

زند: بله، خاطره‌های بسیاری هست اما یکی دیگر از خاطراتی که در ذهنم باقی مانده این است که یک گروهی از دانشجویان رشته گردشگری با یک اتوبوس شامل ۱۶ دانشجو دختر و ۱۷ دانشجوی پسر به همدان آمده بودند، آنها به گمان اینکه اینجا هم یک موزه معمولی است با خود گفته بودند که از این مکان هم دیدن داشته باشیم و غافل از اینکه داخل باغ‌موزه دریای بیکران عشق‌بازی با خداست. وقتی این دانشجویان از درب ورودی داخل باغ موزه شدند به من بی‌سیم زدند که اوضاع ظاهری دانشجویان زیاد مناسب نیست اما با این حال به آنها اجازه ورود دادیم.

آشنا شدم و از آنها پرسیدم که چقدر زمان دارید و به اتفاق اعلام کردند که یک ربع ساعت بیشتر وقت نداریم که به آنها گفتم سه دقیقه بیشتر با شما بیشتر کار ندارم و قبول کردند.

با من همراه شدند و خدا می‌داند که در طول مسیر چقدر به من طعنه و کنایه زدند، ولی من بیخیال این رفتار آنها بودم. در همین زمان کوتاه برای آنها یک خاطره از فرزند شهید گفتم، خاطره آنقدر روی این بچه‌ها تأثیر گذاشت که خودم هم باورم نمی‌شد، آخر زمانی که خواستم از آنها جدا شوم به من گفتند کجا می‌روید؟ پاسخ دادم سه دقیقه من تمام شده اما آنها اصرار کردند که روایت خود را ادامه دهید و خوب یادم می‌آید سه دقیقه ما شد چهار ساعت و ۱۰ دقیقه!!

در تمام این مدت که در باغ‌موزه روایت می‌کنم شاید تنها گروهی بودند تا آخر ماندند و از بخش‌های مختلف دیدن کردند. نکته جالب این خاطره اینجا بود که دختر خانم‌ها موقع خروج از من سه خواسته داشتند و از آنها خواستم که خواسته‌شان را مطرح کنند.

اول مطرح کردند که اجازه بدهید که یک نفر از خانم‌ها تا بازار برود، دیگر اینکه نیم ساعت در این مکان باشیم و در نهایت خواسته آخر خود را اینگونه عنوان کردند که برای آقایان یک ماشین جدا بگیرید.

وقتی آن خانم دانشجو بازگشت متوجه شدم ۱۶ عدد چادر برای دوستان خودش تهیه کرده است. وقتی چادرها را به دستشان می‌داد در همان جا هم‌قسم شدند تا زنده هستند چادر را از سرشان برداشته نشود و یک تار موی ما را نامحرم نبیند، زمان خداحافظی خانم‌ها تمام آرایش خود را پاک کردند و از باغ‌موزه رفتند. شاید این خاطره به عنوان یکی شیرین‌ترین خاطراتی است که در ذهنم باقی مانده است.

فارس: وجه اشتراک یک رسانه انقلابی با یک راوی دفاع مقدس در چیست؟

زند: خب به نظرم هر دو مکمل یکدیگر هستند و کسی می‌تواند بگوید در یک رسانه انقلابی کار می‌کنم که یک راوی خوب هم باشد، تمام خبرنگارهای ما باید یک راوی باشند. با این هجمه‌هایی که از طرف دشمن به طرف ما سرازیر است معتقدم در عرصه دفاع مقدس هیچ کاری نمی‌شود. در چنین شرایطی باید تمام رسانه‌ها بسیج شوند و به وظیفه انقلابی خود را عمل کنند.

 در خصوص نقش بچه‌های همدان در دوران دفاع مقدس بفرمائید.

زند: در همین رابطه به سخنان مقام معظم رهبری اشاره می‌کنم که فرمودند شهدای همدان جزء برجسته‌ترین‌ها هستند و این موضوع را نه به کلام با دل فهمیدم که بچه‌های شهید همدان همیشه بهترین‌ها هستند.

آنجا که تاریخ گواهی می‌دهد بچه‌های همدان جزء نخستین رزمندگانی بودند که در جبهه حضور داشتند. از قصرشیرین گرفته تا مناطق جنوبی همه بچه‌های همدان نقش ویژه داشتند. از حاج محمود شهبازی گرفته تا شهید همدانی، سردار شادمانی، شهیدفراهانی و خیلی از افراد دیگر از عملیات کربلای ۴ و ۵ گرفته تا والفجر ۸ و الی‌بیت‌المقدس و عملیات غرور آفرین مرصاد می‌توان به نقش نیروها و رزمندگان همدانی اشاره کرد.

دفاع مقدس سند افتخار کشور ماست

 کارنامه دفاع مقدس استان را در زمان جنگ چگونه ارزیابی می‌کنید؟

زند: در زمان جنگ از استان همدان بیش از ۱۰۰ هزار نیروی رزمنده به جبهه فرستادیم که از این تعداد قریب به ۸ هزار شهید، یک‌هزار آزاده و ۱۷ هزار نفر جانباز تقدیم نظام و انقلاب کردیم. معتقدم باید در این رابطه ما ۱۷ هزار راوی داشته باشیم که اگر هر یک از آنها تنها یک خاطره هم گفته شود کلی خاطره گردآوری و حفظ می‌شود.

در دیداری که چند روز پیش با مقام معظم رهبری داشتیم ایشان تأکید داشتند نیروی خود را در بخش فرهنگی باید صدبرابر کنید و این ضرورت را رهبری احساس می‌کنند لذا باید این تکلیف را به درستی به انجام برسانیم زیرا دشمن با تمام وجود وارد میدان شده است. معتقدم در کنار جنگ اقتصادی بیشتر خطر دشمن در جبهه فرهنگی است و لذا باید به این مهم بیش از پیش توجه شود و نباشد روزی که رزمنده‌ای خاطره‌ای را در سینه خود حبس کند و آن را با خود به دنیای دیگر ببرد.

 اگر صحبت پایانی دارید بفرمائید.

زند: دفاع مقدس سند افتخار کشور ماست و همه در آن نقش‌آفرین بودند. از این رو از همه تقاضا دارم شبی دو دقیقه خاطرات و وصیت‌نامه شهدا را مطالعه کنند آن زمان خواهیم دید که چه اتفاقات خوشایندی در عرصه فرهنگ شکل خواهد گرفت و می‌بینیم که این کشور در مقابل هجمه‌های شوم دشمن بیمه می‌شود. معتقدم این دفاع همچنان ادامه دارد و راوی حقیقی امام زمان(عج) است.

……………………………………….

سیده لیلا آقامیری

لینک کوتاه : https://asrehamedan.ir/?p=1953

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
به نظر من !!!

8 − 3 =