• امروز : پنجشنبه, ۸ آذر , ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 28 November - 2024
3

یلدای قصه در شوچله/ آی قصه قصه قصه

  • کد خبر : 172912
  • 27 آذر 1401 - 10:40
یلدای قصه در شوچله/ آی قصه قصه قصه

قصه های شب یلدا معمولا کوتاه و غیرواقعی اند که بیشتر قهرمان‌های آن جانوران، دیوان و پریان هستند و برای سرگرمی و خوشایند کودکان گفته و یا نوشته می‌شوند. به گزارش عصر همدان؛ یک محقق فرهنگ عامه همدان گفت: مثل‌گویی که نوعی شعرخوانی و داستان‌خوانی است در قدیم اجرا می‌شده‌. به این صورت که خانواده‌ها […]

قصه های شب یلدا معمولا کوتاه و غیرواقعی اند که بیشتر قهرمان‌های آن جانوران، دیوان و پریان هستند و برای سرگرمی و خوشایند کودکان گفته و یا نوشته می‌شوند.

به گزارش عصر همدان؛ یک محقق فرهنگ عامه همدان گفت: مثل‌گویی که نوعی شعرخوانی و داستان‌خوانی است در قدیم اجرا می‌شده‌. به این صورت که خانواده‌ها در این شب گرد هم می‌آمدند و پیرترها برای همه قصه تعریف می‌کردند.

مثل قصه‌های کوچک و داستان‌های غیر واقعی اند. بیشتر قهرمان‌های آن جانوران، دیوان و پریان هستند و برای سرگرمی و خوشایند کودکان گفته و یا نوشته می‌شوند.

در هر نقطه‌ای از کشور قصه‌های مربوط به فرهنگ خودشان رواج بیشتری دارد.

روزی روزگاری، ننه سرما بانوی زمستان، به همراه هوای سرد به شهر ما آمد. ننه سرما آنقدر پیر بود که انگار روی تمام موهایش برف نشسته. این مادربزرگ در آسمان زندگی می کرد و دو پسر داشت که سرما را با خود می آوردند. یکی از آن ها چله‌ کوچک و دیگری چله بزرگ.

چله‌ی بزرگ مرد مهربانی بود که از روز اول زمستان، برای ۴۰ روز بر زمین حکم‌فرمایی می کرد؛ اما بعد از این که حکمفرمایی چله بزرگه تمام می‌شد، پسر دوم ننه سرما یعنی چله کوچیکه حکمرانی خود را بر جهان آغاز می کرد. او برعکس برادرش مهربانش، بدجنس و سرد بود و با خود، برف، یخ و هوای بسیار سرد می آورد.

با این وجود، زمان فرمانروایی او کوتاه بود و تنها ۲۰ روز طول می کشید. با اینکه برادر بزرگتر به او می گفت که با دنیا مهربان باشد و اینقدر هوا را سرد نکند، گوش برادر کوچکتر بدهکار نبود.

بالاخره، یک روز حاکم دیگری آمد و چله کوچیکه را در یک کوه یخی زندانی کرد. ننه سرما خیلی غمگین شد. او به کوه رفت و با نفس گرمش برف و یخ را آب کرد تا پسرش را آزاد کند. او سرانجام در نبرد پیروز شد و توانست با آب کردن برف ها، پسرش را نجات دهد. ننه سرما خوشحال و با آرامش تمام شروع به تمیز کردن خانه کرد تا همه چیز برای آمدن عمو نوروز آماده باشد. همان کسی که پیام آور بهار و سال نو است…

در اولین روز بهار، ننه سرما لباس نو پوشید، موهایش را شانه زد و منتظر شد تا عمو نوروز برسد؛ اما همان طور که منتظر بود، خوابش برد و در همین زمان بود که عمو نوروز رسید. کمی چای نوشید و شیرینی خورد؛ بعد از آن برای ننه سرما چند شاخه گل در خانه گذاشت و رفت. وقتی ننه سرما بیدار شد، فهمید که دیدار با عمو نوروز را از دست داده است و تا سال دیگر او را نمی بیند. بعضی می گویند که این دو گاهی یکدیگر را دیدار می کنند و در این زمان، طوفان رخ می دهد.

 

انتهای پیام/ آ

لینک کوتاه : https://asrehamedan.ir/?p=172912

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
به نظر من !!!

7 − 3 =