• امروز : شنبه, ۳ آذر , ۱۴۰۳
  • برابر با : Saturday - 23 November - 2024
4

شهید ۲۴ ساله ای که کلید آزادی خرمشهر بود

  • کد خبر : 184638
  • 02 خرداد 1402 - 8:50
شهید ۲۴ ساله ای که کلید آزادی خرمشهر بود

آزادسازی خرمشهر توسط غیورمردانی انجام شد که حالا بسیاری از آن‌ها عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون‌‏اند، یکی از این غیور مردان، باغبان سپاه است، باغبانی که دوستانش به او مهاجر می گفتند؛ آری شهید محمود شهبازی، همان رزمنده ای که روزی دانشجوی فاتح لانه جاسوسی بود، روزی دیگرعضو شورای هماهنگی کل سپاه، یک روز فرمانده سپاه انصارالحسین(ع) […]

آزادسازی خرمشهر توسط غیورمردانی انجام شد که حالا بسیاری از آن‌ها عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون‌‏اند، یکی از این غیور مردان، باغبان سپاه است، باغبانی که دوستانش به او مهاجر می گفتند؛ آری شهید محمود شهبازی، همان رزمنده ای که روزی دانشجوی فاتح لانه جاسوسی بود، روزی دیگرعضو شورای هماهنگی کل سپاه، یک روز فرمانده سپاه انصارالحسین(ع) همدان و موسس هیئت ثارالله همدان و در واپسین روزهای دفاع از وطن جانشین تیپ محمد رسول‌الله (ص) …

به گزارش عصر همدان؛ یادآوری روزهای دفاع مقدس و سالروز فتح خرمشهر پُر است از بغض هایی که گاه از روی شادی است و گاه از روی ناراحتی…
هر نقطه ای از ایران اسلامی را که نگاه کنیم ردپای بزرگمردانی به چشم می آید که روزی جان و داراییشان را در دست گرفتند و راهی جبهه حق علیه باطل شدند… دلاورمردانی که اگر نبودند معلوم نبود حالا وضعیت سرزمین مادری مان چگونه بود؟ اصلاً می توانستیم آزادانه در خاک مادری قدم بگذاریم  و زندگی کنیم یا خیر؟
جنگ جویانی که در گمنامی تلاش کردند یک وجب از خاک وطن را هم به دشمن ندهند، غیور مردانی که تک تک لحظات زندگیشان شبیه به زندگی افسانه هاست…اما افسانه نیستند… آنها از هر واقعیتی واقعی ترند و از هر اسطوره ای استوارتر…
یکی از این غیور مردان، باغبان سپاه است، باغبانی که دوستانش به او مهاجر می گفتند؛ آری شهید محمود شهبازی، همان رزمنده ای که روزی دانشجوی فاتح لانه جاسوسی بود، روزی دیگرعضو شورای هماهنگی کل سپاه، یک روز فرمانده سپاه انصارالحسین(ع) همدان و موسس هیئت ثارالله همدان و در واپسین روزهای دفاع از وطن جانشین تیپ محمد رسول‌الله (ص) … یار شفیق حاج احمد متوسلیان، ابراهیم همت، حسن باقری، حاج حسین همدانی و مسیح کردستان بروجردی…
این ۶ ستاره آسمان روی زمین، روزگارانی را باهم سپری کردند که پر بود از ترکش توپ و خمپاره، هر کدام در مقطع زمانی یکدیگر را از دست دادند اما حالا در آسمان هشتم در کنار یکدیگر میدرخشند و عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون‌‏اند رشادت های شهید محمود شهبازی باعث شده بود تا شهید باقری بگوید: «کلید عملیات آزادی خرمشهر وقتی زده می‌شه که دست شهبازی برسه به جاده خرمشهر-اهواز» و همین هم شد،
مهاجر ۲۴ ساله ی سپاه توانست قفل آزادی خرمشهر را با کلید ایمان و تقوا در اوج گمنامی باز کند. او قبل از آغاز عملیات فتح المبین به جبهه جنوب رفت، پس ازعملیات فتح المبین در کنار رزمندگان غیور و به همراه شهید احمد متوسلیان که فرمانده لشکر محمد رسول الله(ص) بود موفق به بازپس گیری خرمشهر پس از ۵۷۵ روز اشغال توسط بعثی ها شدند.
شهید شهبازی در پشت دژ مارد در جبهه شمال شرقی خرمشهر، مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و در تاریخ دوم خرداد ۱۳۶۱ برای دیدار با یار حقیقی به سوی آسمان شتافت… باغبان سپاه قبل از شهادتش به راننده جوان میسپارد که برای او پس از آزادی خرمشهر دو رکعت نماز در مسجد جامع  خرمشهر بخواند و همین یعنی آنقدر با خدا رفیق بود که فرشتگان الهی در گوشش زمزمه کرده بودند تو دیگر شهید می شوی… او آنقدر گمنامی را دوست داشت که تا روز شهادتش مادر و پدرش هم ندانستند که فرزندشان سردار و جانشین تیپ محمد رسول‌الله است و مزد خلوص نیت و کار برای رضای خدارا با شهادتش گرفت…
پیکر پاک این شهید بزرگوار در گلستان شهدای اصفهان آرام گرفت
 
شهید احمد متوسلیان درباره وی می‌گوید: برادرمان مهندس محمود شهبازی، دانشجوی سال چهارم دانشگاه علم و صنعت بود و رشته صنایع می‌خواند، در آن ایام ایشان مسئول سپاه همدان بود و فرماندهی جبهه قراویز در منطقه عملیاتی سر پل ذهاب را بر عهده داشت، می‌توانم به جرأت بگویم که ایشان از اول جنگ در تمام نبردهایی که علیه ارتش عراق در جبهه غرب انجام می‌گرفت؛ شرکت داشت، به جای اینکه توی سپاه استان بنشیند و پشت میزهای آنچنانی خودش را گم کند چنان که متاسفانه بعضی‌ها خودشان را گم کردند، همیشه در جبهه بود و در حال جنگ بود.

خاطره ای از لحظه دادن خبر شهادت سردار محمود شهبازی به مادرش که از زبان شهید حاج حسین همدانی و به قلم حمید حسام نوشته است را می خوانید: «صدای رادیو هنوز می‌آمد؛ اما نه از بلندگوی مسجد. کنار مادر یک رادیوی کوچک روشن بود. سرش روی سینی اسپند بود و گوشش به رادیو  و بادبزن حصیری میان دستانش  می‌لرزید. خبر را از رادیو شنیده بود. انگار سعی می‌کرد خودش را دلداری بدهد. هی صلوات می‌فرستاد؛ اما نمی‌توانست جلوی گریه‌اش را بگیرد… همدانی چند گام به سمت مادر برداشت. دود اسپند توی صورتش پیچید. میان چشمانش حلقه‌ای از اشک نشست. دل دل کرد که با چه کلمه‌ای آغاز کند. فکر کرد که مادر می‌خواهد چیزی بپرسد. جلو رفت و گفت: «همه می‌دونستن که جای محمود توی این دنیا نیس.» مادر حرفی نزد، فقط با خودش نجوا می‌کرد.

همدانی ادامه داد: «اگر خرمی به خونین شهر برگشت، از خون محمودها بود.» مادر زیر چشمی  نگاهی به عصای همدانی انداخت و سرخی عقیق، نگاهش را روی دست او متوقف کرد. پاک یادش رفت که همدانی با او حرف می‌زند.  جذبه انگشتری موجی از خیال در ذهن او انداخت. در تلالو انواری که از عقیق به چشمان خسته او می‌رسید قیافه خندان محمود نمایان بود. فقط نکاه می‌کرد و لبخند می‎زد؛ همان لبخند معنی‌دار همیشگی. جذبه انگشتر و قیافه خندان محمود، صورت مادر را به سمت دست همدانی نزدیک‌تر کرد. لبخندی آمیخته با اشک صورت او را پر کرد.
احساس کرد که نباید به اندازه یک پلک زدن هم از لذت دیدار محمود محروم بماند. نزدیک‌تر شد. دانه اشک که روی دست همدانی افتاد، یک دفعه قیافه محمود از صفحه عقیق پاک شد و سیمای امام حسین(ع) در هاله‌ای از نور میان چشم و ذهن مادر نقش بست. امام حسین(ع) گفت:« اون امانتی رو که بیست و دو سال پیش بهت دادن، دیروز گرفتمش الان پیش ماست.. در جمع شهدا.» مادر خواست به امام اظهار ارادت کند، اما سیمای امام از خیالش محو شد. نگاه او همچنان روی عقیق متوقف مانده بود. همدانی که دید مادر مات و متحیر با صورتی نگران به عقیق خیره شده، فهمید که راز سر به مهر انگشتر چیزی است که سال‌ها در دل مادر پنهان مانده است.
انگشتر را با زحمت از انگشتش کشید و به سمت مادر گرفت. مادر چشمانش را به زمین دوخت تا به آسمان ابری دلش مجال باریدن بدهد. همدانی گفت:«امانت محموده، بهم گفته بود که اسراری داره، ولی هیچ وقت نگفت که این اسرار چیه.» مادر با اشاره دست انگشتر را پس زد:« محمود خودش امانت بود، امانت امام حسین. این انگشتر امانتی محمود بوده پیش شما. حتماً خواسته با این انگشتر همیشه به یادش باشی. آره حتما اینجوریه.» و صورتش را گرفت رو به آسمان. خورشید تابستان وسط آسمان ایستاده بود و چند تکه ابر به سرعت از مقابلش می‌دویدن. نفسش را بیرون داد و صدایی خفه گفت:«افسوس که نشناختمت!».
انتهای پیام/سعیدی
لینک کوتاه : https://asrehamedan.ir/?p=184638

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
به نظر من !!!

پنج + شانزده =